الوین ( elvin )الوین ( elvin )، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

دل نوشته هایی برای پسر عزیزمان الوین

همايش شيرخوارگي

سلام  اول محرم بود كه با بابايي رفته بوديم مسجد غريب كه دم در يه بنر بزرگ ديديم كه نوشته بود همايش شيرخوارگي تو امامزاده ساعت 3 بعد ازظهر برگزار ميشه.يهو به دل من و بابايي افتاد كه تو رو انجا ببريم. جمعه كه 17 ابان ماه تو سراسر كشور همايش شيرخوارگي برگزار شد البته صبحش ما هم نتونستيم زود از خواب بلند شيم برا همين تصميم گرفتيم هر طوري شده بريم همون امامزاده قبلش بابايي برات لباس سفيد شيرخوارگي خريد همين كه تنت كردم خيلي ناز و خوشكل شدي تا همايش 5/1 ساعت راه بود داخل امامزاده از نوزاد يه ماهه تا بچه يك ساله زياد بود .بالاخره اون روز برات خيلي دعا كردم.     ...
21 آبان 1392

اولين فرني

سلام الوين جونم امروز براي اولين بار برات فرني درست كردم البته با شير خودم. خيلي خوب خوردي همين كه قاشق رو نزديك صورتت ميكردم دهنتو باز ميكردي تو دهن مز مز ميكردي و ميخوردي دوباره خواستي اما من چون اولين بارت بود زياد ندادم دفعه بعد زياد درست ميكنم تا بخوري .بعد فرني برات حريره بادوم درست ميكنم و بعدش پوره هويج و كدو حلواي و ..  
19 آبان 1392

پايان 5 ماهگي

سلام الوين جونم ديروز سه تايي با هم رفتيم دكترت براي چكاب و معاينه .دكتر ديد و گفت ماشاا.. ديگه برا خودت مردي شدي همين كه به چشاش نگاه كرد گفت بزنم به تخته چشاش خيلي قشنگه .همه جاتو معاينه كرد بهت قطره آهن هم داد و غذاي كمكي رو گفت فعلا زوده اگه عجله داري دو هفته بعد شروع كنم. وزنت هم تو 5 ماهگي 8600 بود. منو بابايي كه بيشتر نگران اضافه وزنيت بوديم دكتر گفت اصلا جاي نگراني نداره و همه چي طبيعي هستش.
10 آبان 1392

الوين تو قاب عكس

  فداي پسر گلم بشم كه از الان خودش رانندگي ميكنه الوين جونم اونجا چيكار ميكني مست نشي بسه   چه نازم دستات رو هم گذاشتي ماماني عكس نگير اينجا حمومه منم لختم ماماني نه نه نه   واي قاب عكش منو كجا ميبريد ...
8 آبان 1392
1